زندگينامه استاد محمد بهمن بيگي با ديگاه روانشناسي خودشكوفايي
موسسه ورزشی ترلان قشقایی شاهین شهر
ماموریت این وبلاگ، اطلاع رسانی در خصوص ورزش قشقایی های شاهین شهر

زندگینامه استاد محمد بهمن بيگي از ديدگاه روانشناسي خودشكوفايي

محمد بهمن بیگی در سال 1298 هجری شمسی در ایل قشقایی در خانواده ی محمود خان کلانتر، از تیره ی بهمن بیگلو از طایفه ی عمله ی قشقایی و به هنگام کوچ «در یک چادر در فاصله ی لار و فیروزآباد در بیابانی با قهر و آشتی طبیعت» دیده به جهان گشود1(سایت شخصی محمد بهمن بیگی).

زندگی را با تیر تفنگ و شیهه ی اسب آغاز کرد. سال های کودکی را از لارستان در جنوب فارس تا ارتفاعات سمیرم در اصفهان به قشلاق و ییلاق گذراند و تا ده سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه ی شهری به سر نبرد. در کودکی نزد منشی خانواده اش«میرزا جواد» به تحصیل پرداخت. وی می نویسد:«پدر من با مهمانداری مرد مهاجری از شهرضای اصفهان، من و خواهرانم را با خط و ربط مختصری آشنا کرده بود.» «ص13 کتاب به اجاقت قسم»

در سال 1309، ایل قشقایی دچار طغیان می شود. محمود خان کلانتر«پدر محمد بهمن بیگی» به همراه بیست نفر دیگر از سران ایل به تهران تبعید و به صولت الدوله قشقایی(سردار ایل) که تحت نظر بود می پیوندند. یک سال بعد، بهمن بیگی در سن یازده سالگی به همراه مادرش به اتهام همکاری با یاغیان، در تهران به جمع تبعیدیان ملحق می شوند « تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود من بودم». (ص10 بخارای من ایل من)

«بعد از مدتی سواری روی اسب و قاطر، ما را رساندند به یک ماشین بدبوی کثیف برای تبعید به تهران. من یادم هست که ماههای اول، ما را در یک طویله جا دادند، یعنی جایی که آخور داشت! این جاست که نطفه های یک اراده ی نسبتاً قوی در آدم هایی مثل من ایجاد می شد.»کتاب قصه ی آفتاب ص 206

«خود آن تبعیدها باعث شد که من به مدرسه بروم». کتاب قصه ی آفتاب ص 207 « ... شب و روز درس می خواندم. دو کلاس یکی می کردم... من اولین کودک قشقایی بودم که در کلاس های ابتدایی شاگرد اول می شدم(ص 90 کتاب اگر قره قاج نبود)، ... دوران تبعید بسیار سخت گذشت و بیش از یازده سال طول کشید. چیزی نمانده بود که در کوچه ها راه بیفتیم و گدایی کنیم. مأموران شهربانی مراقب بودند که گدایی هم نکنیم.» (ص10 بخارا)

اینکه می گویند مشکلات و موانع، نعمت و رحمت الهی هستند بی خود نیست. اگر محمد بهمن بیگی به این وضعیت دچار نمی شد علی رغم هوش فراوانی که داشت آیا به این رتبه و مرتبه می رسید. آیا اگر محمد بهمن بیگی به تهران تبعید نمی شد مثل هزاران کودک عشایری، فرصتی برای درس خواندن و تحصیل پیش می آمد تا فرهیخته شود و به درمان دردهای مردم ایلش فکر کند.

پس باید به همه ی اتفاقاتی که دور و برمان می افتد با دید مثبت نگاه کرده و سعی کنیم که درس های لازم را از آن فراگرفته و وظیفه ی خود را به جای آوریم تا رشد و تعالی پیدا کنیم. افرادی که از مشکلات درس می گیرند کم هستند، اگر بتوانیم جزء آن دسته از افراد باشیم حتماً موفق خواهیم شد. مشکلات و موانع برای آن به وجود می آیند تا رشد و تعالی ما را تضمین کنند و پله های ترقی و پیشرفت ما هستند.

در هنگام بروز مشکل یا مانعی با این دید به استقبال آن بروید که از نظر خداوند شایسته ترقی هستید. زیرا که او امتحانات خود را برای ارتقای انسانها از طریق مشکلات و موانع اعمال می کند. لذا خدا را شکر کرده و تمام نیروی خود را بسیج کنید تا به بهترین نحو از عهده ی آنها برآیید.

در سال 1311 صولت الدوله قشقایی در دوران تبعید و در زندان قصر به شهادت می رسد. در سال 1318 بهمن بیگی بعد از اتمام دبیرستان«دارالفنون»، وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شده و در سال اول دانشکده، مقدمه ای رمانتیک و شورانگیز بر «دیوان اشک معشوق اثر دکتر مهدی حمیدی» می نویسد. به دلیل هوش و ذکاوت ذاتی، دوران تحصیلات او در تهران یازده سال بیشتر به درازا نمی کشد و در سال 1322 از دانشگاه تهران در رشته ی حقوق فارغ التحصیل می شود.

پس از بازگشت به ایل به عنوان دستیار ناصرخان قشقایی«ایلخان جدید» منصوب می شود و به دلیل تسلط به زبان های فرانسه، آلمانی و انگلیسی باعث پیشرفت ایلخان در مواجهه با خارجی ها و مذاکره با آنان می شود. ایل قشقایی که همواره با انگلیسی ها در جدال و مخاصمه بود، در جنگ جهانی دوم با آلمان ها همکاری داشت و بهمن بیگی تنها مترجم در دستگاه ایلخانی بود.

در این دوران، عده ای او را شماتت می کنند و می گویند:«تو تصدیق داری، باید به شهر بازگردی و ترقی کنی» (ص15 بخارا). وسوسه ی موهوم ترقی، این واژه ی دو پهلوی کش دار«ترقی»، او را به پایتخت می کشاند و در دادگستری، دادیاری دو شهر ساوه و دزفول را به او پیشنهاد می دهند اما از ترقی در عدلیه چشم می پوشد و به دنبال ترقی های دیگر راه می افتد! پس از تلاش فراوان در گوشه ی یک اتاق پر از کارمندان بانک ملی، صندلی و میزی به دست می آورد و به «حساب و جمع و تفریق محاسبات مردم می پردازد!» (ص 16 و 17 بخارا

«شاهین تیز بال افقها بودم. زنبوری طفیلی شدم و به کنج کندویی پناه بردم. خودم از کارم ناشاد و غمین بودم»(ص17بخارا). پس از دو سال، ناگهان میز و ترقی را رها کرده، از رتبه و مرتبه، از ترقی و تعالی دست می کشد و تهران را پشت سر می گذارد. انگیزه ی نیرومند درونی و دغدغه ی باسواد کردن ایل موجب می شود که کار را ترک کند و به ایل بازگردد و بیش از پنج سال بی آن که رنگ شهر را ببیند بر پشت زین اسب، عرض و طول فارس را زیر پا می گذارد و فاصله ی ییلاق و قشلاق را که یکی در نزدیکی اصفهان و دیگری در خطه ی لارستان بود می پیماید.

بهمن بیگی در سال 1324 کتابی را با نام «عرف و عادت در عشایر» در تهران منتشر کرده و در آن به اوضاع و احوال عشایر فارس و راه حل مسائل و مشکلات آنان می پردازد و چنین می نویسد:

«شکی نیست که وجود این اجتماعات نیمه مستقل، بدوی و مسلح برای قدرت مرکزی کشور غیرقابل تحمل، موهن و مخل است ولی به گمان نگارنده، قدرت مرکزی نباید در قبال آن به پرخاش، خشم و ستیزه متوسل شود و باعث ویرانی، خونریزی و برادرکشی گردد. این افراد ساده دل، بدبخت و گرسنه، شایسته ی تربیت و ترحمند، نه ستیزه و جنگ».

در آن زمان انتشار این کتاب مورد تشویق مجله ی سخن و مورد عنایت گروهی از دانشمندان و نویسندگان قرار می گیرد و اسم و رسمی پیدا می کند. صادق هدایت، مجتبی مینوی، دکتر پرویز ناتل خانلری، کریم کشاورز، داوود نوروزی از جمله ی این افراد بودند و این کتاب توسط یکی از مترجمین آثار هدایت نیز به فرانسه برگردانده می شود. پس از آن دیگر قلم وی در تمام آن سالها به سکوت می گذرد.

می توان گفت که بهمن بیگی آرمان ها و آرزوهای خود را در کتاب فوق به خوبی تشریح کرده و تحرکات بعدی او نشان می دهد که او در تعیین آرمان و اهداف بلندمدت خود دقیق عمل کرده است. بدون تعیین آرمان و هدف مشخصی، امکان رشد و تعالی ممکن نیست.

دلیل عمده ای که جوانان ما را بی هویت بار آورده نداشتن آرمان و هدف مشخص و حساب شده می باشد. باید نظام آموزش و پرورش ما طوری باشد که تا پایان مقطع دیپلم یک آرمان و هدف قوی در نسل جوان شکل گرفته و بتواند چشم انداز روشنی را فراروی آنها قرار دهد.

انسان بدون آرمان و هدف یک موجود سرگردان است و هر چقدر هم قوی و نیرومند باشد باز هم دارای نیرو و توان محدودی است. اگر انسان هدفگزاری نداشته و مدام از شاخه ای به شاخه ی دیگر بپرد نه تنها به موفقیت نمی رسد بلکه توان و انرژی محدود خود را از دست داده و حتی سلامتی روحی و جسمی او نیز به خطر می افتد. با هدفگزاری است که نیروها بسیج می شوند و شور و اشتیاق ایجاد می گردد. فارغ از وظایفی که به عهده مسئولین مخصوصاً آموزش و پروش است باید جوانان ما برای هدفگزاری در زندگی به سمت تفکر و مطالعه رو بیاورند. بدون این دو، امکان یک هدفگزاری منطقی و حساب شده وجود ندارد.

در کتاب به اجاقت قسم ص 9 در توصیف کتاب«عرف و عادت در عشایر فارس» در خصوص راهکارهای لازم برای از بین بردن بی سروسامانی های عشایر اشاره می کند و می نویسد: «در سال 1324 کتاب کوچکی به نام«عرف و عادت در عشایر فارس» منتشر کردم و در آن بی سروسامانی های عشایر جنوب را برشمردم و نوشتم که درمان این دردهای بزرگ در سایه ی مهر و محبت و تعلیم و تربیت میسر است.

من در این کتاب صریحاً نگاشتم که برای جلوگیری از این همه سرگردانی و گمراهی، راهی جز ایجاد مدارس سیار و فراوان وجود ندارد.»

یعنی این که بهمن بیگی فقط به داشتن هدف و آرمان بسنده نکرده بلکه ضمن تدوین آنها، راههای تحقق و دستیابی به آنها را نیز بررسی و بیان کرده است. بهمن بیگی در سال 1324، چشم انداز، آرمان، اهداف و راهکارهای رسیدن به آنها  را در کتاب فوق آورده است.

یکی از علل اصلی موفقیت بهمن بیگی نگارش کتابی است که در آن دردها، درمانها و آرمان ها و اهداف بهمن بیگی نوشته شده و راهکارهای کاربردی برای آن طراحی گردیده است. جالب است بدانیم که طراحی صورت گرفته توسط محمد بهمن بیگی در کتاب مزبور بطور قابل توجهی عملی شده است. جوانان امروز ما هم باید زمینه های رشد و ترقی خود را پیدا کرده و بتوانند حداقل در راستای تدوین آرمان و اهداف خود بطور مبسوط، برنامه های خود را نوشته و در نزد خود نگهدارند و طبق آن عمل کند. این رمز و کلید موفقیت است.

چندی بعد، تلخی خاطره های زندگی در شهر و احساس عدم آسودگی در ایل، او را روانه ی فرنگ می کند و پس از مرارت های فراوان خود را به آمریکا می رساند و سالی را در آنجا می ماند. اما از آن جا هم خسته می شود و «بیماری ایل» گریبانش را می گیرد و با امید به ساختن پل های استوار، آماده ی حرکت به سوی ایل می شود و به وطن باز می گردد.

یکی از عوامل مهم در فرهیختگی محمد بهمن بیگی سفر کوتاه او به خارج از کشور است. او در این سفر توانست تجربه های خوبی به دست آورد. این تجربیات باعث گسترش افق دید او گردیده و به افکاری می رسد که مصمم می شود تا با رسومات و آیین های خرافاتی ایل، مبارزه ای بزرگ را آغاز کند که در قسمت های آینده بیشتر به آن اشاره می شود.

به همین منظور برای کسانی که به موفقیت خویش می اندیشند توصیه می کنیم که تعاملات فرهنگ ها را مد نظر داشته و در خصوص فرهنگ و ملیت های دیگر تحقیقات و مطالعات کافی داشته باشید. یکی از راههای فرهیختگی و آشنایی با این قبیل فرهنگ ها، مطالعه قله های علمی و ادبی آنهاست. ابتدا از قله های علمی و ادبی فرهنگ کشور خود شروع کنید. برای مثال در ایران می توان از شاهنامه ی فردوسی، دیوان حافظ، بوستان و گلستان سعدی، اشعار نیما یوشیج، دیوان شهریار، زندگینامه ی بزرگانی همچون ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، پروفسور حسابی، امیرکبیر، دكتر اردشير حسين پور و ... شروع و از آنها درس ها و پندهای فراوان گرفت و چراغ راه آینده را به وسیله این بزرگان روشن کرد.

«یک نیاز درونی نمی گذاشت که آرام بگیرم... اندیشه ی تعلیم و تربیت اطفال ایل آسوده ام نمی گذاشت (ص10 به اجاقت قسم)... اعتقاد بزرگتر من تعمیم سواد و دانش بود. سواد را بیش از هر عامل دیگر مایه ی نجات می پنداشتم(ص64 به اجاقت قسم)، اما اعتقاد عمومی زمامداران فرهنگی و غیرفرهنگی بر این بود که ایل تا زمانی که گرفتار حرکت است و اقامتگاه مشخصی ندارد نمی تواند به دانش و سواد دست یابد. اسکان ایل را که امری پیچیده و طولانی بود، آسان و آموزش را که مسئله ای آسان بود دشوار می پنداشتند»(ص14 به اجاقت قسم).

پس از مراجعات مکرر به آموزش و پرورش و زمامداران فرهنگی و غیرفرهنگی برای باسواد کردن اطفال که ثمری نمی دهد خسته و رنجور از چک و چانه های بیهوده، نومید از حمایت آموزش و پرورش و پس از سفری بی ثمر به خارج از کشور، دست به دامن ملت می شود: «سرانجام آخرین تیر ترکش را رها کردم، نقشه ی تازه ای در خیالم نقش بست. برای اجرای آن دست به کار شدم و این بار به جای دولت به دامن ملت پناه آوردم»(به اجاقت قسم ص16)

در سال 1330، بهمن بیگی نخستین مدرسه ی سیار عشایری را در سایه ی چادر میهمانی سنتی شان، برای بستگان و خویشان نزدیک خود برپا می کند. اداره این مدرسه و جابجایی و استقرار آن همراه با کوچ و اطراق ایل، تجربه ی مفیدی از نظر زمان و شرایط کار برای او فراهم می آورد.

«در میان خویشانم نیز خانواده های مستطیع کم نبودند. ... پذیرفتند هرکدام حقوق یک معلم و هزینه ی رفت و آمد و قوت غذای او را بپردازند و وسیله ی حمل و نقل مدرسه را نیز فراهم کنند. ... در قشقایی یک سری از طوایف و در ایل خمسه، کلانتر باصری و عده ای از کدخدایان معتبر طایفه پیش قدم شدند. ... برای پیدا کردن آموزگار به دوره گردی پرداختم. به همه کس و همه جا اطلاع دادم که چنین خیالی در سر دارم و به معلم نیازمندم. از وعده ی باغ سبز پرهیز نداشتم و از آینده ای امیدبخش صحبت می کردم. گروهی از منشی زادگان خان ها و کلانتران، عده ای از جوانان ایلی که برحسب اتفاق به سواد مختصری دست یافته بودند دسته ای از فرزندان روستاییان مناطق عشایری داوطلب شدند. ... من به یاری آن خیرخاهان و همت این جوانان نیمه باسواد نخستین دبستان های سیار عشایری را برپا کردم»(ص16 و 17 به اجاقت قسم).

«تدارک وسایل مدارس و کتاب و لوازم التحریر اطفال دشواری دیگری بود ... دست من به سوی مؤسسه های گوناگون دراز بود ولی کمک ها ناچیز بود از شرکت با عظمت نفت فقط چهار چادر مستعمل دریافت کردم». (به اجاقت قسم ص 18)خوشبختانه این مشکل به وسیله ی اصل چهار ترومن«هیئت عملیات اقتصادی آمریکا» حل می شود و پس از مذاکره با مشاور فرهنگی آن موافقت می کنند که چادر و لوازم آموزشی را تهیه نمایند، به شرط آن که بهمن بیگی هم، معلمان و حقوق آنان را تأمین کند.

طبق آنچه در تاریخ آمده، کسان دیگری بوده اند که به فکر تأسیس مدارس عشایری بیفتند. «کار کس نکردی بود ... درباره ی تعلیم و تربیت فرزندان عشایر هم بارها در طول سلطنت پهلوی اول و دوم به اینگونه بازی ها دست زده بودند ولی هیچگاه به کوچکترین نتیجه ای نرسیده بودند»(ص11 به اجاقت قسم) ولی کسی که با مایه گذاشتن از خود از همه لحاظ توانست این مدارس را به صورت عملی برپا کند محمد بهمن بیگی بود.

افراد زیادی وجود دارند که ایده های خوبی دارند ولی عملی کردن ایده هاست که شکوفایی به بار می آورد. بهمن بیگی ایده اش را با تمام مشکلات و مشقت هایش به انجام رساند و مشکلات و موانع نتوانستند باعث شوند که او ایده ی خوب خود را به خاک سپارد. او خوب دریافته بود که باید بر روی ایده کار کرد و کوتاه نیامد و برای بروز هر مشکل یا مانعی آماده بود و سینه سپر کرد. این دو خصیصه، ویژگی انسان های موفق است.

بهمن بیگی علی رغم استعداد ادبی و ذوق نویسندگی که داشت بدون آن که پشیمان شود به همه ی ترقیات پشت پا می زند و از القاب فاصله می گیرد. گریزان از پشت میز نشینی و پرهیز از سازشکاری، خردمندانه از نبوغ و شهامت خود بهره می گیرد و تدبیرهای تازه می کند. از سایه ی درخت و سایه ی دیوار، مدرسه می سازد، با درایت همراهانی را برمی گزیند که اهل غیرت و همت بودند و در روزهای پرزحمت و شب های بی چراغ ایل، شگفتی می آفریدند.

یکی از علل مهم موفقیت بهمن بیگی، انتخاب افراد کاردان و شایسته برای همکاری بود. در انتخاب رفیق، همکار و همراه باید بیشترین دقت را انجام دهیم.

او دست به دامان ملت می شود و از بزرگان و متنفذین ایلات استمداد می طلبد و بالاخره نظر موافق 117 نفر از آنان را جلب می نماید. در سال 1330، اولین برنامه ی عمرانی هفت ساله کشور آغاز می شود، اما بدون آنکه کوچکترین توجهی به جامعه ی عشایری ایران و اقتصاد ویژه ی آن بپردازد. نخستین گروه معلمان از بین افراد باسواد ایل و روستائیان در مسیر عشایر، شناسایی و جذب می شوند. «من بدون حکم و رقم، مدیر دستگاه کوچک و متحرک فرهنگی شدم. در خصوص تعلیم و تربیت تخصص نداشتم. دانشسرای عالی و مقدماتی ندیده بودم. معلمانم نیز با راه و روش تدریس آشنا نبودند، ولی شور و شوق، پاسخ همه ی این کمبودها را می داد، چرا که شور و شوق قدرتی دارد که می تواند سنگ سخت را بشکافد و چشمه های روان به جریان اندازد».(ص16 به اجاقت قسم).

اگر می خواهیم برای موفقیت در زندگی خود برنامه ریزی کنیم باید به عامل شور و شوق توجه ویژه داشته باشیم. در خودتان دقیق شوید اگر برای رشد و تعالی در هدف و مسیری که طی می کنید شور و اشتیاق دارید موفق خواهید شد و اگر نه، بدانید که دیر یا زود کنار کشیده و شاهد موفقیت را در آغوش نخواهید گرفت. لذا اولین قدم ما برای حرکت در مسیر رشد و تعالی این است که شور و وشوقی ایجاد کنیم. کسی که شور و شوق ندارد در اولین مشکل یا مانع کنار می کشد. شور و شوق است که انرژی می آفریند و یأس و دلزدگی را از وجود انسان حذف می کند.

« درس های من ساده و آسان بود. دفترچه ی یادداشتم را از جیبم بیرون می کشیدم و گزارش سفرهایم را برای دانش آموزان دانشسرا قرائت می کردم و شور و هیجان می انگیختم». (کتاب به اجاقت قسم ص32)

در زمستان سال 1331 بهمن بیگی در اقدامی سخت و فداکارانه و با پیگیری های بی وقفه و مسئولانه توانست برنامه ی سوادآموزی عشایر را به تصویب وزارت آموزش و پرورش وقت برساند. هر چند در بند 4 آن تأکید شده بود که؛ «یک سیستم مالی تأسیس شود تا بدان وسیله مردم عشایر مخارج حقوق معلمان مدارس را بپردازند، اما آن قدر تعلل کردند تا بحران سال 1332 پیش آمد و بروز کودتای 28 مرداد، اجرای آن را به تعویق انداخت».(منبع سایت شخصی محمد بهمن بیگی).

بسیاری از معلمان دوره دیده «بخصوص روستائیان» به خاطر تزلزل سیاسی، از کارکردن برای مدارس عشایری خودداری می کردند. اصل چهار بساط خود را برچید و رفت(ص16 به اجاقت قسم). خشکسالی ها، محدودیت های مالی عشایر و نارضایتی از این که چرا فقط عشایر باید هزینه ی معلمان را خودشان تأمین نمایند بر مشکلات افزود. حقوق معلمان به تأخیر افتاد و ادامه ی کار دچار بحران و تهدید جدی شد.

تدبیر، پشتکار، دلسوزی و فداکاری بهمن بیگی نتایج مثبت خود را نشان می داد و قله های مشکلات یکی پس از دیگری فتح می شدند. در سال 1334 بهمن بیگی توانست با حمایت دکتر کریم فاطمی«مدیرکل وقت آموزش و پرورش استان فارس» ترتیب بازدید یک گروه از کارکنان وزارت آموزش و پرورش را به منظور نشان دادن ارزش های مدارس عشایری فراهم نماید. این بازدید بر روی آنها تأثیر مطلوب داشت و کمی بعد وزارتخانه موافقت کرد پرداخت حقوق معلمان بهمن بیگی را بپردازد و او نیز متعهد شد که به عضویت و استخدام رسمی آموزش و پرورش درآید و بالاخره پس از دوازده سال تلاش و زحمت با رتبه ی سه ی اداری به استخدام دولت درآمد. بعد از مدتی دایره ی آموزش عشایر به اداره کل و سپس به اداره کل آموزش عشایر کشور بدل شد اما مرکزیت آن همچنان در شیراز ماند.(سایت شخصی محمد بهمن بیگی)

برای موفق شدن باید پشتکار داشت و کسی که پشتکار ندارد موفق نخواهد شد. برای آنکه اصل مسئولیت پذیری را در خودتان قوام و استحکام بخشید باید پشتکار به خرج دهید. وقتی مسئولیتی را بر عهده می گیرید، باید با جدیت و پشتکار، آن را انجام دهید. ثابت قدم بودن یکی از امتیازاتی است که همواره باید در جهت حفظ و تقویت آن تلاش کنید. (کتاب مدیریت بر خویشتن محمد سیدا ص64)

طرح تعلیمات عشایر در هشتصدو نودوششمین جلسه ی شورای عالی فرهنگ در 5 ماده تصویب و در نهصد و چهل و سومین جلسه ی شورای عالی، اساس نامه و برنامه های تأسیس دانشسراهای عشایری تصویب گردید. در سال 1335 شورای فرهنگ شیراز مقررات خاصی را برای دبستان های عشایری وضع و آیین نامه ی سراسری دبستان ها را با شرایط زندگی عشایر منطبق نمود. شروع کار و تعطیلی مدارس عشایری منطبق با شرایط زندگی ایلی، حذف سن به مدت 4 سال، نادیده گرفتن نداشتن شناسنامه، اخذ امتحان در دو نوبت از دانش آموزانی که در خارج از مدرسه سوادی پیدا کرده بودند و تعیین دو نوبت در سال برای امتحان در مدارس عشایری از نکات برجسته این مقررات بود. بر این اساس در سال 1336، اولین مرکز تربیت معلم عشایری با نام «دانشسرای عشایری» تشکیل شد که پس از 22 دوره کار، حدود 9000 نفر معلم تربیت و در کلیه مناطق عشایری کشور مشغول به فعالیت شدند. بهمن بیگی برای ترغیب دختران و خانواده ها، دختر خود را نیز تشویق کرد که به دانشسرا بیایند و شغل معلمی را بپذیرند، در نتیجه در سال 1343 برای اولین بار 6 نفر از دختران عشایری وارد دانشسرا شدند.

او می نویسد: «کلیه مربیان و زعمای آموزش و پرورش  داخلی و خارجی با وجود سلیقه های متفاوت، زبان به تحسین ما گشودند و نتایج فعالیت های ما را ستودند. زمامداران سازمان برنامه پس از وقوف به صحت کار دست سخاوت گشودند و مرا یاری کردند».

در سال 1345، جمعیت دانش آموزی عشایری(مکتب بهمن بیگی) بالغ بر 18000 نفر گردید و در سال 1346 به بیش از 24000 نفر و جمع مدارس عشایری به 550 مورد رسید. بهمن بیگی از میان این 24000 نفر تنها توانست هفت نفر از اطفال با استعداد و کم بضاعت عشایر را که مانند اغلب عشایر توان ادامه ی تحصیل نداشتند برگزیده و به خانه ی خویش آورد تا برای ادامه ی تحصیل به دبیرستان بفرستد. پیشرفتشان عجیب بود، اما او نمی خواست که خود را به همین تعداد دلخوش کند. در سال 1346«اولین دبیرستان شبانه روزی عشایری» را در شیراز تأسیس و با 40 نفر دانش آموز از ایلات و طوایف مختلف، کار خود را در آموزش دبیرستانی آغاز می کند. این دبیرستان در سال های بعد با توسعه ی زیرساخت ها و جذب دانش آموزان بیشتر از عشایر، فعالیت های خود را گسترش داده و به یکی از ممتازترین مراکز آموزشی کشور با آزمایشگاههای مجهز فیزیک، شیمی، الکترونیک، زیست شناسی، اتومکانیک، عکاسی، نقاشی، نجاری، و زبان تبدیل شد به گونه ای که تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران از مجموع 12 دوره ی آموزشی، کلیه ی دانش آموزان مقطع دیپلم را با موفقیت به پایان رسانده و بالغ بر 97 درصد آنان در همان مرحله ی اول وارد دانشگاههای کشور شدند.

به همت و پشتکار بهمن بیگی در برنامه ی چهارم دولت شاه، تعداد 1211 مدرسه جدید در میان عشایر فارس، کهکیلویه و بویراحمد، بختیاری، لرستان، کردستان، ارسباران و شاهسون تشکیل گردید؛ در سال 1350، اولین مرکز آموزش حرفه ای دختران(قالی بافی) تأسیس شد. در سال 1352 اولین مرکز آموزش حرفه ای پسران و سپس هنرستان صنعتی شکل گرفت. مجتمع آب باریک در کنار پالایشگاه شیراز در زمینی به وسعت 200 هکتار شامل دانشسرای عشایری، هنرستان صنعتی، مرکز آموزش حرفه ای پسران، استادیوم ورزشی، مدرسه ی راهنمایی، تعمیرگاههای مجهز، کارگاههای تولید چادر، مجتمع انبارها و ... دایر شد. در همین سالها، اولین مؤسسه تربیت مامای عشایری با همکاری وزارت بهداشت در شیراز و مرکز تربیت روستا پزشک و دامپزشک با همکاری دانشگاه شیراز در سال 1354 برای عشایر ایران تشکیل گردید.

اکنون اگر می خواهیم برای مردم عشایر که در حال حاضر بیشتر آنها جزء قشر مستضعف  جامعه می باشد قدمی برداریم باید دردها را شناخته و  با تلاش، پشتکار و دردمندی برای حل آنها اقدام کنیم. اگر در آن سالها درد مردم عشایر سواد بود الان این درد چیست؟.

مردمی که روزی برای خود کسی بودند اکنون بیشتر جمعیت امور خدماتی شهرها را تشکیل میدهند. کسانی که باج به فلک نمی دادند اکنون باید بله قربان گوی کسانی باشند که روزی از دید آنها پیله وران و ماشین داران حساب می شدند. لذا باید ببینیم که چگونه می توانیم دردها را شناخته و آنها را درمان کنیم و استاد در زمان خود این درد را خوب شناخته و به درمان آن کمر همت بسته بود و یکی از علل مهم موفقیت او نیز همین بود.

در سال 1352 شیوه ی کار بهمن بیگی و مدل های آموزشی او مورد ارزیابی و تقدیر مجامع بین المللی قرار گرفت. او به واسطه ی آنچه، کوشش و پیگیری در راه سوادآموزی به هزاران کودک ترک، لر، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن، اعلام شد و توانست دختران عشایری را نیز به مدرسه های سیار عشایری جلب و نخستین مرکز تربیت معلم عشایری را بنیان گذاری کند از طرف سازمان یونسکو و توسط هیئت داوران بین المللی، برنده ی نشان ویژه ی پیکار با بی سوادی(جایزه ی کروبس کایا) گردید و به عنوان بهترین آموزگار آن سال در سراسر جهان انتخاب شد. او را برای وزارت خواستند زیر بار نرفت، بورسیه ی تحصیلی سازمان های بین المللی را هم نپذیرفت و تعلیم فرزندان عشایر را بر هر کار دیگری ترجیح داد. مؤسسه روانشناسی دانشگاه تهران پس از ماهها مطالعه در یک بررسی تطبیقی و مطالعات میدانی گزارش داد که آموزگاران عشایری در کلیه مواد درسی با فاصله های زیادی از آموزگاران شهری، روستایی و سپاه دانشی بالاتر هستند.

بهمن بیگی در سال 1356، ابتدا کتابخانه های سیار و واحدهای سیار را با همکاری یونیسف و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و سپس فروشگاه های سیار عشایری را راه اندازی کرده و زنجیره ی کاملی از واحدهای آموزشی و خدماتی را در عمق مناطق صعب العبور عشایرنشین سامان داد.

در سال 1356 جمع باسوادان عشایر از مرز پانصدهزار نفر گذشت. هزاران آموزگار فداکار برجسته از ایلات، صدها هزار دانش آموز، بیش از هزار پزشک، دندانپزشک، دامپزشک، قاضی، مهندس، استاد، جامعه شناس، هنرمند، دبیر، افسر و ... ماحصل همت و غیرتی بودند که بهمن بیگی همواره از آن دم می زد و از آن برای ایجاد تحرک و شور و هیجان استفاده می کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و بعد از یک سکوت طولانی ده ساله، بار دیگر ذوق ادبی و انگیزه ی نویسندگی بهمن بیگی جان می گیرد و تجربه های آموزشی خود را به رشته ی تحریر درآورده و به تدریج به صورت 4 عنوان کتاب منتشر می کند. در این دوره اولین کتاب او با عنوان« بخارای من ایل من » در قالب 19 موضوع مستند و در 3000 جلد منتشر گردید که به سرعت به چاپ های بعدی رسید. پس از آن در سال 1374 گوشه هایی دیگر از خاطرات خود را با عنوان «اگر قره قاج نبود» در قالب 17 موضوع در 5000 جلد، در سال 1379 خاطرات آموزشی خود را با عنوان «به اجاقت قسم» در قالب 22 موضوع در 5000 جلد و آخرین اثر خود را با عنوان «طلای شهامت» در سال 1396 در قالب 19 موضوع و در 3000 جلد منتشر کرد که تمام آنها چندین نوبت تجدید چاپ شده اند.

بهمن بیگی عظمت ایجاد مدارس عشایری را با هیچ کدام از کارهایش قابل مقایسه نمی داند. «من خاطره نویس و پژوهشگرم نه داستان نویس، افتخار هم اگر داشته باشم، این است که بنیاد دبستان ها و مدارس عشایر را در ایران بنا نهادم ... با یک چادر، با دو زیلو، با یک تخته سیاه و اندکی گچ سفید، بنای قشنگی را پی افکنده بودم بنایی استوار، بنایی که از باد و باران بیم گزند نداشت ... من از میان این کودکان خانه بدوش و بی نام و نشان هزاران معلم، مهندس، ادیب، قاضی، طبیب و مدیر پرورده بودم. صدها هزار کودک سرگردان عشایری را در طول سالیان دراز درس داده بودم ...».(ص34 و 35 گتاب طلای شهامت)

کار ماندگار ایجاد آموزش عشایر ایران، آثار مکتوب محمد بهمن بیگی و تأثیرات ژرف و شگرف آن از جانب بسیاری از بزرگان فرهنگ و ادب ایران همواره مورد تحسین و تقدیر قرار گرفته که بخشی از این تقریظ ها در یک مجموعه ی ارزشمند با عنوان «نوشته هایی درباره ی محمد بهمن بیگی و آثار او» به چاپ دوم رسیده است.

از همه مهم تر خواستن توانستن است و بهمن بیگی خواست و توانست. اگر بخواهیم همه چیز در اختیار ما قرار می گیرد تا به هدف برسیم. در نامه ی 31 امام علی(ع) به فرزندش امام حسن (ع) بسیار زیبا به این مفاهیم اشاره شده که بیان آن در پایان بخش زندگینامه حسن ختامی بر آن خواهد بود. در این خطبه این گونه نوشته شده است که: بدان خدایی که گنج های آسمان و زمین در دست اوست، به تو اجازه ی درخواست داده، و برآورده کردن آن را به عهده گرفته است . تو را دستور داده که از او بخواهی تا ببخشاید. درخواست رحمت کنی تا ببخشاید و خداوند میان تو و خودش کسی را نگذاشته است تا حجاب و فاصله پدید آورد. و از گنجینه های رحمت او چیزهایی را درخواست کن که جز او کسی نمی تواند ببخشاید، مانند: عمر بیشتر، تندرستی بدن و گشایش در روزی. سپس خداوند کلیدهای گنجینه های خود را در دست تو گذاشته است که به تو اجازه ی دعا کردن داد، پس هرگاه خواستی می توانی با نیایش، درهای نعمت خدا را بگشایی، تا باران رحمت الهی بر تو ببارد. هرگز از تأخیر (دیر شدن) برآورده شدن نیاز، نا امید مباش، زیرا بخشش الهی به اندازه ی نیت است. گاه، در برآورده شدن نیاز دیرتر می گردد تا پاداش درخواست کننده بیشتر و جزای آرزومند کامل تر شود، گاهی درخواست می کنی اما پاسخ داده نمی شود، زیرا بهتر از آنچه خواستی یا در وقت مشخص به تو خواهد بخشید، یا برای بخشش بهتر از آنچه خواستی، درخواست برآورده نمی



ارسال توسط اله کریم عباس نیا