استاد محمد بهمن بيگي و خاطرات من(1)
موسسه ورزشی ترلان قشقایی شاهین شهر
ماموریت این وبلاگ، اطلاع رسانی در خصوص ورزش قشقایی های شاهین شهر

سال 1357 بود. اوج شهرت استاد بهمن بيگي بود. او در ايران انقلابي به پا كرده بود. صداي قيام انقلابي او در باسواد كردن فرزندان عشاير خانه به دوش از بزرگترين و مهم ترين نهادهاي بين المللي هم گذشته بود. حتي جايزه«كرابس كايا» نيز در اين رهگذر به اين قيام مقدس تعلق گرفته بود. نام بهمن بيگي زينت بخش تمام مجالس عشاير كشور و اميد فرزنداني عشايري بود كه رشد و تعالي خود را در راه و منش بهمن بيگي مي ديدند.

در ميان كوه هاي سر به فلك كشيده، هر فرزند خردسالي كه به تبع اقتضاي زندگي عشايري در پيش گوسفندان بودند اميد داشتند تا بهمن بيگي با اسب سفيدي بيايد و او را نجات دهد. ما هم همينطور بوديم. بهمن بيگي بهترين خاطرات ما در دوران كودكي بود. او حتي به لالائي هاي مادران عشايري نيز راه يافته بود. مادران عشايري مي خواندند كه روزي مردي مي آيد و فرزند در قنداق شان را به شهر مي برد و به او سواد ياد مي دهد و او را از مقامات كشور مي كند. اين بود آرزوهاي دور و دراز فرزندان و مادران عشايري كه فقط بهمن بيگي توانسته بود به آنها جامه عمل بپوشاند.

سال 57 بود. من اول ابتدايي بودم. آوازه ي بهمن بيگي در همه جا همانند عطر بهاري پيچيده بود. فرزندان خردسال عشاير چشم انتظار قدم هاي بهمن بيگي بودند تا بيايد و آنها را سواد بياموزد و به شهر بروند و كاره اي بشوند و بيايند باعث افتخار خانواده و طايفه خود شوند.

اين انتظارها جدي بود. چون در طي سالهاي گذشته، هر ساله اين انتظارها به بار مي نشست ولي سال هاي 57 و 58 مثل اينكه اوضاع تغيير كرده بود. فرزندان عشايري هر چه انتظار مي كشيد خبري از ناجي نبود. خوب به ياد دارم كه افسردگي و ناراحتي بر همه ي ما غالب شده بود. بچه ها انتظار داشتند بهمن بيگي بيايد و آنها را در ميان جمع پرشور والدين بيازمايد و باعث افتخار و شادماني والدين شوند.

بالاخره بهمن بيگي نيامد. دلها همه مظطرب و پريشان بودند و تنها سئوالي كه همه داشتند اين بود آيا بهمن بيگي هرگز نخواهد آمد؟.





تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:بهمن بيگي, خاطرات,
ارسال توسط اله کریم عباس نیا